کوثرکوثر، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
بابا صادقبابا صادق، تا این لحظه: 44 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
مامان سارامامان سارا، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

کوثر و محمد رضا مشکوری

بدون عنوان

سال پیش روز عید ٢ ماهت بود اما امسال برای خودت خانمی شده بودی چون ساعت ٢.٣١ دقیقه عید بود برای همین از ساعت ٢ امادت کردم اینم عکس سفره هفت سین و تخم مرغ هایی که برات رنگ امیزی کردم دختر گلم عیدت مبارک الهی ١٠٠ ساله شی و اینم دختر گلم با لباس عیدش سر میز هفت سین فردای عید یعنی روز پنجشنبه یک بارونه خوبی اومد و ما هم رفتیم طرفه صحرا گشتیم ولی چون بارون میومد از ماشین پیاده نشدیم و دیروز یعنی روز جمعه با دوستای بابایی رفتیم برای ناهار صحرا که شما دخمل بازیگوش گریه میکردی که بری خاک بازی کنی اینم...
3 فروردين 1392

بدون عنوان

روز جمعه ساعت سه و نیم عصر بود که رفتیم دنباله دوست بابایی عمو مسعود و با خانومش خاله عاطفه و پسر کوچولوی دو سالش امیر علی رفتیم بیرون تا شب . اول رفتیم صحرا بعد رفتیم پارک البته شما بعد از صحرا خسته بودی تو ماشین خوابیدی ولی تا به پارک رسیدیم بیدار شدی اول نگاه میکردی بعد کمی با کمک من وبابایی سوار سرسره شدی ولی هی گریه میکردی که بشینی روی زمین و با سنگ ریزه های رنگی که روی زمین افتاده بود بازی کنی بلخره کاره خودتو کردی ...
27 اسفند 1391

بدون عنوان

حالا دیگه کمکم چیزی تا سال جدید یعنی سال 1392 نمونده کمتر از یک هفته یه لباس عیدی زیبا برات خریدم و یه سفره هفت سین زیبا هم برات دارم درست میکنم که عکسشون بعد میفرستم و پیشاپیش عید رو به همه مهمانان بازدید کننده از وب دخملی تبریک میگویم کوثر خانم عیدت مبارک .......   ...
24 اسفند 1391

بدون عنوان

از سه شنبه هفته قبل یکدفعه تب واسهال گرفتی حالا تقریبا 10 روزه که مریضی و دهنت هم داره درد میکنه و نمی تونی چیزی بخوری لاغر شدی و همش گریه میکنی و بغل هیچکس هم نمیری حتی با وجود علاقه زیاد به مامان جون و خاله زهرا وفاطمه بغل هیچیک از اینها هم نمیرفتی حتی دکتر هم بردمت و اقای دکتر کلی دارو بهت داد و گفت بخاطر دندون در اوردنت هم است حالا امروز شکر خدای مهربان کمی بهتری گلم این دنون در اودنم شده یک مکافات انشاالله همیشه سلامت باشی عزیزم دوسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممم ...
24 اسفند 1391

بدون عنوان

چند شب پیش تا ساعت ١٢ شب بیدار بودی وقتی هم رفتم که بخوابونمت سکسکه کردنت شروع شد و همینطور نشستی بازی کردی تا ساعت یک و نیم دیگه شیر خوردی خوابیدی اینم چند عکس زیبا از بازی کردن دخمل شیطون ساعت ١٢ شب در اتاق خواب کوثر خانم در حال بالا امدن از تخت خواب شب بعد هم تا دیر بیدار بودی و روی تخت خواب نشسته بودی بازی میکردی اینم چند عکس زیبا از کوثر خانمی که برای اولین بار ماست رو دسته خودت دادم تا بخوری ببین چه کار کردی مامان جون با خودت ...
16 اسفند 1391

بدون عنوان

دختر گلم حالا عاشق تاب بازیه و گریه میکنه که سوارم کن اینم کوثر خانم در حال تاب بازی دختر گل مامان در منزل ننه جان مشغول بازی با موبایل بابایی     ...
11 اسفند 1391

ماشین سواری

دخمل گل مامان در حال ماشین سواری البته این ماشین زیبا هدیه مامان جونه که به مناسبت دندون در اوردنت و تولدت روز تولدت برات اورد البته خاله و عمه و عموهات هم برات هدیه اوردن و عکس اونها هم هر وقت که ازشون استفاده کردی می گیرم و میفرستم و میگم که هدیه کیه ...
30 بهمن 1391

بدون عنوان

دیروز عصر دخملی رفته بودی کنار دیوار اونقدر با مزه نشسته بودی که تا دیدمت سریعاً رفتم دوربین اوردم وعکست رو گرفتم البته هنوز عزیز دل مامان مریضی و داری سرفه میکنی الهی هر چه زودتر خوبه خوب بشی عسل ماما ن   تازه دخمل گلم یه دندون دیگه بیرون اوردی مبارکت باشه عزیزم  حالا چهار تا دندون داری دو تا بالا  و دو تا پایین ...
26 بهمن 1391

تولد

٤  روز پیش یعنی ١٢ بهمن تولد یک سالگی دخمل خوشکل ما بود اما مگه تو فندق خانم میذاری که بیام دور اینترنت بشینم و عکسهاتو بفرستم  خوب به هر حال روز پنجشنبه هم به خاطر تولدت وهم به دلیل دندون در اوردنت بابایی میخواست آش درست کنه به خاطر همین هردو سه خانواده دور هم جمع شدیم و اش درست کردیم و شب هم یه تولد کوچولو برات گرفتیم اما نمیدونم چرا تو همش گریه میکردی اما میتونم بگم که روز خیلی خوبی بود و بازم مثل روز به دنیا اومدنت روز تولدت هم یه بارون خیلی خوبی اومد خدا را شکر دختر عزیزم تولد یک سالگیت مبارکککککککککککککک بعد از بارندگی و گشت وگذار ک...
25 بهمن 1391