کوثرکوثر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
بابا صادقبابا صادق، تا این لحظه: 44 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
مامان سارامامان سارا، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

کوثر و محمد رضا مشکوری

بدون عنوان

دیشب رفتیم پارک و تو دختر گل مامان برای اولین بار سوار هواپیمای گردون شدی خیلی میترسیدم که خودت رو پرت کنی اما مثل یک خانوم نشستی تا زمانی که ایستاد و بابایی پیادت کرد گریه کردی و یک بار دیگه سوار شدی اینم عکس دختر گلم اینم چند عکس زیبا از شیرین عسل مامان با کفش های صورتی رنگ صدا دارش که خودش باهاش رو زمین راه میره فدای اون راه رفتنت   ...
7 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

اینم چند عکس بامزه از کوثر مامان در حال راه رفتن روز یکشنبه که وفات حضرت فاطمه (علیه السلام) بود و تعطیل رسمی بود به خونه مامان جون رفتیم و تو دخمل گل مامان همینطور که توی تابت نشسته بودی و گربه ی پشمالوت هم تو دستت بود خوابت رفت عزیزم ببین چه ناز خوابیدی و اینم کوثر خانم که با ملافش تو تخت خواب بازی میکنه ...
26 فروردين 1392

راه رفتن

وای خدای من شکرت بلخره تونستی خودت بدون کمک بایستی و راه بری خدایا شکرت خوب دخملی حالا دیگه بدون هیچ کمکی خودت بلند میشی چند قدم و یا حتی بیشتر هم راه میری عزیزم حالا دیگه کمکم اون پاهای کوچیکت باید اماده بشن برای کفش پوشیدن اینم یک کفش خوشکل بازم منتظر کاملا راه رفتن دویدنت هستم عزیزم     ...
19 فروردين 1392

بدون عنوان

یک چند روزی بود که وقت نکرده بودم بیام عکس هاتو آپلود کنم اخه حالا دیگه هر چی بزرگتر داری میشی بازیگوشتر هم میشی برای همین بیشتر باید مراقبت باشم خوب به هر حال اینم عکس دختر بازیگوش من خونه مامان جون البته این لباسی که تنته مامان جون برات دوخته دستش درد نکنه خوب اینم دختر ناز من در حال شکلک در اوردن روز جمعه رفتیم پارک شهر اما چون خیلی شلوغ بود چند تا عکس بیشتر ازت نگرفتم اونم خیلی خوب نشد ولی باز از هیچی بهتره چند شب پیش وقتی میخواستیم بریم بیرون به بابایی گفتم کنار باغچه حیاط نگهت داره تا چند تا عکس ازت بگیرم ولی مگه گذاشتی همش میخواستی بشینی رو زمین این یکی هم ب...
19 فروردين 1392

تولد بابایی

١٢  فروردین تولد بابایی بود و من وتو دختر نازو شیطون به خاطر قدر دانی از زحماته بی اندازش برای بابایی کادوی ناقابلی گرفتیم و تولدش را به او تبریک گفتیم               تولدت مبارک بابای گلم                     دوستت دارم   ...
14 فروردين 1392

بدون عنوان

دو روز پیش رفتیم خونه مامان جون و شما مشغول بازی کردن بودی ومن چند عکس ازت گرفتم کوثر خانم در حال نی زدن و اینم دخمله گلم که بدونه کمک خودش ایستاده دیشب موقع خواب خوابت نمیرفت و طبق معمول در حال شیطنت کردن و بالا و پایین رفتن از تخت بودی منم که دیگه فرصت از این بهتر پیدا نمیکردم دوربین رو اوردم و چند تا عکس ازت انداختم و اینم کوثر دندون خرگوشی                        ...
8 فروردين 1392

بدون عنوان

سال پیش روز عید ٢ ماهت بود اما امسال برای خودت خانمی شده بودی چون ساعت ٢.٣١ دقیقه عید بود برای همین از ساعت ٢ امادت کردم اینم عکس سفره هفت سین و تخم مرغ هایی که برات رنگ امیزی کردم دختر گلم عیدت مبارک الهی ١٠٠ ساله شی و اینم دختر گلم با لباس عیدش سر میز هفت سین فردای عید یعنی روز پنجشنبه یک بارونه خوبی اومد و ما هم رفتیم طرفه صحرا گشتیم ولی چون بارون میومد از ماشین پیاده نشدیم و دیروز یعنی روز جمعه با دوستای بابایی رفتیم برای ناهار صحرا که شما دخمل بازیگوش گریه میکردی که بری خاک بازی کنی اینم...
3 فروردين 1392

بدون عنوان

روز جمعه ساعت سه و نیم عصر بود که رفتیم دنباله دوست بابایی عمو مسعود و با خانومش خاله عاطفه و پسر کوچولوی دو سالش امیر علی رفتیم بیرون تا شب . اول رفتیم صحرا بعد رفتیم پارک البته شما بعد از صحرا خسته بودی تو ماشین خوابیدی ولی تا به پارک رسیدیم بیدار شدی اول نگاه میکردی بعد کمی با کمک من وبابایی سوار سرسره شدی ولی هی گریه میکردی که بشینی روی زمین و با سنگ ریزه های رنگی که روی زمین افتاده بود بازی کنی بلخره کاره خودتو کردی ...
27 اسفند 1391

بدون عنوان

حالا دیگه کمکم چیزی تا سال جدید یعنی سال 1392 نمونده کمتر از یک هفته یه لباس عیدی زیبا برات خریدم و یه سفره هفت سین زیبا هم برات دارم درست میکنم که عکسشون بعد میفرستم و پیشاپیش عید رو به همه مهمانان بازدید کننده از وب دخملی تبریک میگویم کوثر خانم عیدت مبارک .......   ...
24 اسفند 1391

بدون عنوان

از سه شنبه هفته قبل یکدفعه تب واسهال گرفتی حالا تقریبا 10 روزه که مریضی و دهنت هم داره درد میکنه و نمی تونی چیزی بخوری لاغر شدی و همش گریه میکنی و بغل هیچکس هم نمیری حتی با وجود علاقه زیاد به مامان جون و خاله زهرا وفاطمه بغل هیچیک از اینها هم نمیرفتی حتی دکتر هم بردمت و اقای دکتر کلی دارو بهت داد و گفت بخاطر دندون در اوردنت هم است حالا امروز شکر خدای مهربان کمی بهتری گلم این دنون در اودنم شده یک مکافات انشاالله همیشه سلامت باشی عزیزم دوسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممم ...
24 اسفند 1391