بدون عنوان
چند روز پیش یه اتفاق خیلی بد برات افتاد که خیلی خدا رحم کرد داشتی بازی میکردی که افتادی و دستت پیچ خورد خیلی گریه کردی تا بلخره که اروم شدی چون دستت درد میکرد چهار دستو پا نمیتونستی بری وگریه میکردی به خاطر همین ٢ روز از صبح تا شب میرفتم خونه مامان جون تا همش بغلت کنیم و با خاله هات بازی کنی واذیت نشی تا وقتی روز جمعه دیگه کمی تونستی رو دستت بری البته تو دختر شیطون بلا که اروم نداشتی و همش با یک دست میرفتی ولی ما چون اذیت نشی بغلت میکردیم فدات شم وحالا بعد ٤ روز شکر خدا دوباره داری چهاردستوپا میری خدا رو صد هزار مرتبه شکر
شنبه عصر مامان جون و بابا جون برای یک روز چون کار داشتند رفتن شیراز و چون خاله زهرا و فاطمه تنها بودن شب من وتو رفتیم پیششون خوابیدیم و تا فرداش که مامان و بابا برگشتند اونجا بودیم و یکشنبه شب به خونه برگشتیم و در کل بهت خوش گذشت و خیلی بازی کردی
اینم کوثر خانم در منزل مامان جون
کوثر خانم بعد از برگشتن از حمام