لطیفه کودکانه
خستگی
حسنک تا ظهر خواب بود.مادر صدایش کرد و گفت:« حسنک بیدار شو؛ خسته نشدی این قدر خوابیدی؟»
حسنک خمیازه ای کشید و گفت:« چرا مامان، خیلی خسته شدم. برای همین دوباره می خوابم تا خستگی ام در برود
اگه می خواهی بقیه لطیفه ها را بخوانی به ادامه مطلب برو
مادر:«گلی تپلی، چرا دم گربه رو می کشی؟»
گلی تپلی: مامان، فقط دمش رو نگه داشتم، خودش آنرا می کشد!»
برق مجانی
آموزگار:فرق میان برق آسمان و برق خانه چیست؟
دانش آموز:فرقشان این است که برق آسمان مجانی است ولی برق خانه باید پول بدهیم.
مشق
معلم:احمد مشقت را نوشته ای؟
احمد:فقط یک صفحه اش مانده آقا.
معلم:مگه چند صفحه بود؟
احمد:یک صفحه آقا
معلم:جمله ای بسازی که در آن کلمه ی شکر باشد.
شاگرد:چای را سر کشیدم.
معلم:پس کلمه ی شکر کجاست؟
شاگرد:داخل چای
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی