کوثرکوثر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
بابا صادقبابا صادق، تا این لحظه: 44 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
مامان سارامامان سارا، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

کوثر و محمد رضا مشکوری

بدون عنوان

چند شاهکار از مامان برای دخمل گلم اولیش این تصاویر روی دیوار اتاق دخملیه که خودم با کاغذ رنگی در اوردم دومی هم این جای گیر سر دخملی که با لیوان درست کردم البته برای همه چیز خوبه ولی من برای گل سر کوثر استفاده کردم و سومی هم این سطله که به شکل خرگوش در اوردم برای اسباب بازی های ریزه میزه کوثر خانم ...
3 بهمن 1391

فرهنگ لغات دختری

کوثر خانمی در حال حاضر این کلمات رو بلده بگه دیک دیک صدای جوجه{جیک جیک} دُ دو تیس اتیش                                 ماما مامان بابا بابا دَدَ بیرون رفتن دی دی شیر کاکا کاکائو  نه نه نه نه یا مامان نِه نی بچه عمی عمه   مَمَم خوراکی اَند اَند جاروبرقی  ...
2 بهمن 1391

پنجشنبه

  از ٧ روز هفته بابایی فقط پنجشنبه عصر و روز جمعه تعطیله به خاطر همین تمام خرید ها رو میزاریم برای پنجشنبه اما هفته قبل یعنی ٣روز پیش چون داشتیم حیاط رو سرامیک میکردیم بابایی تو حیاط کار داشت به همین دلیل خرید نرفتیم و عصر خونه موندیم و من و تو هم تو اتاق بازی کردیم و چند عکس شاهکار گرفتیم اینم یک خنده بامزه از دختر بی دندون گلم دخملی از کوچیکی نمیخوردی و من چون میخواستم ببینم با چه شکلی میشی دهنت گذاشتم خیلی بامزه شدی به خاطر همین یه عکس ازت گرفتم البته به زحمت چون تو هی اونو بیرون مینداختی اصلا  بده آفرین به تو دختر گلم که نمیخوری اینم کوثر خانم در حال بای بای{خداحافظی} ...
17 دی 1391

روز تعطیل

این هفته بابایی پنجشنبه تعطیل بود چون اربعین حسینی یا چهلم امام حسین بود و روز پنجشنبه خونه مامان جون رفتیم به جای روز جمعه خیلی بازی کردی ولی چون خاله زهرا و فاطمه امتحان داشتند عصر ساعت ٢.٤٠دقیقه بعد ناهار بابایی گفت خودمون بریم تا بچه ها بخونند به خاطر همین رفتیم گشتیم خیلی خوش گذشت تازه تو هم توی ماشین خوابیدی و بعدش که بیدار شدی فهمیدی هنوز بیرونیم خیلی خوشحال شدی اینم چند عکس کوثر خانمی خونه مامان جون ...
17 دی 1391

میهمانی رفتن

دختر گل مامان هر وقت که از خواب بلند میشی پتوتو میندازی رو خودت که باهات بازی کنم وپیدات کنم منم هی میگم کو کوثر خانم و تو هم از زیر پتو بیرون میایی و میخندی قربون خندت بره مامانی وای خدای من دختر گلم داره دست به وسیله های اطرافش مثل تخت ومبل و...... میگیره و راه میره عزیزززززززززززززززمادر دووووووووست دارم تازه کوثر گلم هی میخوابه و سرشو میذاره روی دستش وناز میکنه که من یا بابایی نازشو بخریم عزیز مامان خیلی شیرین میشی مثل بستنی دیشب رفتیم خونه ی مامان بابایی{ننه جون}و لباس نارنجی تنت کردم مثل پرتقال شده بودی که دو تا عکس ازت گرفتم یکی خودت تنها یکی با پوریا ...
6 دی 1391